دختر قالیباف |
یک نوگــل هنرمند پژمرده و شکسته |
|
بر روی پاره ای چوب همچون گره نشسته |
پیری رسیده زودش نابود گشته بودش |
|
یکبــاره تـــار و پودش از یکدگر گسسته |
در بوستــان قالـی ایجاد کرده دستش |
|
بــا رشتـه های رنگین گلهای دسته دسته |
از کــار او نکرده یکره گــره گشــایی |
|
بــا پنجه هنـرزا صدهــا گــره کــه بسته |
افســرده و پریشــان در نقش آفرینی |
|
بــا شــور این نوا را میخواند جسته جسته |
نقش آفرین هستی اینرسم کی بپا کرد |
|
تـا کـوزه گـر خورد آب از کـوزه شکستــه |